هستی گلِ باباهستی گلِ بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

هستی گل مامانی و بابایی

اولین برف 94

گل نازم سلام بگم برات که ... منم دقیقا همینطور بودم بیش از اندازه احساساتی و هیجانی . برف که میومد نمی دونستی چیکار کنی اونقد ذوق داشتی که نمی تونم وصفش کنم روزی که برای اولین بار برف اومد اصلا نمی خواستی بیای خونه و همون دقیقه میخواستی بری برف بازی هوا چنان سوزی داشت که حتی یه لحظه هم نمی شد بیرون موند وقتی اومدم دنبالت دم مهد مربی ت گفت که خسته شده ازبس شمارو از سمت در دور کرده ظاهرا همش میومدی جلوی در که باریدن برف رو تماشا کنی و  چون همه ش در باز و بسته می شده و سرما داخل می شده می ترسیده که شماها سرما بخورین. بلخره اون شب مقدار قابل توجهی برف اومد و شما خواب بودی و ندیدی من همه ش به بابا می گفتم که صبح این...
22 آذر 1394

تولد رومینا خانم

ای کاش این شبکه های اجتماعی اصلا بوجود نمیومد و رابطه ها همونجور مث قبل بود . دیدارها و احوالپرسی ها سرجاش بود حیف که همه چی مصنوعی شده .... دور همی ها . دیدار ها . احوالپرسی ها و ... حتی دلتنگی ها . اینکه از نوشتن بی بهره باشم برام غیر قابل تصوره. نوشتن تنها راه منه که باهاش زنده باشم. می نویسم و می نویسم تا زمانی که یک روز که دیگه تو این دنیا نیستم تو هم احساس دلتنگی نکنی و بدونی که قبلم و احساسم رو توی تک تک این حروف برات به یادگار گذاشتم ..... برات از تولد رومینا بگم تولد رومینا خانم مث پرنسس های دیزنی بود که شما و فاطمه تمام هوش و حواستون به تولد بود مخصوصا وقتی بمب شادی رو استفاده کردند قیافه ت تماشایی بود  این اخلاقت...
10 آذر 1394
1